بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۲۸

۱

هیچ مرغی در قفس چون منگرفتاری ندارد

بختی مستی چومن هرگز گرانباری ندارد

۲

دلبری دارم تعالی الله که در حسن است یکتا

دلبری دارد ولیکن رسم دلداری ندارد

۳

تا پرستارم شودبیمار گشتم همچوچشمش

چون نکو دیدم به حال من پرستاری ندارد

۴

سرخ روئی نیست او را در بر عشاق بی دل

هرکه خون از دیده بر رخسار خود جاری ندارد

۵

دل ندارم من که گردد خون وریزد از دوچشم

نیست عیب چشمم ار بینی که خونباری دارد

۶

چشم مستت دل ز هشیاران برد اما به عهدت

هیچکس از دست چشمان تو هشیاری ندارد

۷

کی بلند اقبال گردد همچو من در روزگاران

آنکه درعشق بتان از خویش بیزاری ندارد

تصاویر و صوت

نظرات