بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۲۹

۱

شب از خیال روی توخوابم نمی برد

در حیرتم ز گریه که آبم نمی برد

۲

دارم دلی کباب ولی چشمش از غرور

مست است ودست سوی کبابم نمی برد

۳

گفتی شبی به خواب توآیم خبر شدی

گویا که شب ز هجر تو خوابم نمی برد

۴

شب ها به کوی اوبه گدایی روم چنانک

کس بوئی از ذهاب وایابم نمی برد

۵

حسن توجمع من شد وعشق تو خرج من

کس ره به جمع وخرج حسابم نمی برد

۶

گفتم به لب چوشکر نابی بگفت لیک

لذت کسی ز شکر نابم نمی برد

۷

در بندگی خیانتی ار کرده ام چرا

دلبر ز زلف زیر طنابم نمی برد

۸

عاشق به یار وشاکیم از جور او ولی

هیچ اسمی از گناه وثوابم نمی برد

۹

هر کس ز عشق دوست شداقبال او بلند

گوید که عقل ره به جنابم نمی برد

تصاویر و صوت

نظرات