بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۳۳

۱

ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد

چو بیند می شوم آزرده طرح آشتی ریزد

۲

بود هوش از سرم صبر از دلم تاب از تن وجانم

به می دادن چو بنشیند به رقصیدن چو برخیزد

۳

نمی دانم که در زلفش چه آید بر سر دل ها

به هنگام معلق چون معلق زلفش آویزد

۴

ز لب شعری که میخواند به مجلس شکر افشاند

چو گیسورا بجنباند توگوئی مشک می بیزد

۵

شود صد باره دلبر توچوچادر می کشد بر سر

قرار و طاقت وهوش وخرد از دست بگریزد

۶

بلند اقبال را گفتم دلت چون است از عشقش

بگفتا دیدمش دست از غم عشقش به سر میزد

تصاویر و صوت

نظرات