بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۳۵

۱

هجر یار از بس دل زار مرا پردرد کرد

اشک چشمم را چنین سرخ ورخم را زردکرد

۲

مرد را پروای مردن نیست اندر راه عشق

مرد می باید به درد عشق و خود رامرد کرد

۳

سودمندم نیست گلقندم دهی چند ای طبیب

باید از لعل لب دلبر علاج درد کرد

۴

کن علاج از نوشداروی لب لعلت مرا

کانچه با من تیغ ابرویت نباید کردکرد

۵

غمگسار من نشد کس در زمان هجر تو

غیر اشک دیده کز رخساره پاکم گرد کرد

۶

آتشین رخسارت اندر عشق دلگرمم نمود

لیک لعل آبدارت کام من را سرد کرد

۷

از دل زار بلند اقبال گردد با خبر

مهره هر کس که جا در ششدر اندر نرد کرد

تصاویر و صوت

نظرات