
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۴۲
۱
در بر دلدار کی رفتم که دلداری نکرد
کی غم دل پیش او گفتم که غمخواری نکرد
۲
کی به اوگفتم که بیمارم چو چشمت از غمت
کو به بالینم نشدحاضر پرستاری نکرد
۳
کی به اوگفتم که از هجرت دلی دارم خراب
کو به تعمیرش به وصل خویش معماری نکرد
۴
کی به گلزار دل خود راه داد او را کسی
کو نشدخود باغبان آنجا وگلکاری نکرد
۵
کی به عمر از ما خطاکاران خطایی دید دوست
کونشد ستار عیب ما وغفاری نکرد
۶
با کسی گر داوری می بود ما را در جهان
یاوری کی خواستیم از او که او یاری نکرد
۷
با دلم کرد آنچه دلبر از لب شنگرف گون
با همه کینی که دارد چرخ زنگاری نکرد
۸
بر دل من صد هزاران آفرین از کردگار
کانچه دید آزار صابر آمد وزاری نکرد
۹
عطر زلفش آنچه با مغز بلند اقبال کرد
عنبر سارا نکرد ومشک تاتاری نکرد
نظرات