
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۴۹
۱
زلف از آنرو به رخ یار مشوش باشد
که مشوش بود آنکس که درآتش باشد
۲
بر دلم نقش گرفته است خیال رخ دوست
منزل اوست دلم خواست منقش باشد
۳
شاه شطرنج غم عشق تو تا شد دل من
مات در پیش رخت آمده درکش باشد
۴
مبتلا شد به بلا گر دل ما خوشحالیم
عاشق روی تو باید که بلاکش باشد
۵
چشمت از راست کشد طره ات از چپ به میان
بر سر خته دلم این چه کشاکش باشد
۶
ترسم از اینکه ببرند سر زلف تورا
بسکه در کشور شه رهزن وسرکش باشد
۷
خواستم چاره درد دل خود را ز طبیب
گفت بوس از لب یار و می بی غش باشد
۸
خویش راخودکشم و خوشدلم از کشتن خویش
دلت از قتل بلنداقبال ار خوش باشد
نظرات