
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۵
۱
در بر از زلف زره سان کرده ای جوشن چرا
داری ار آهنگ قتل ای دوست با دشمن چرا
۲
چشم فتانت به هر دم فتنه بر پا می کند
طره افکند سر را می زنی گردن چرا
۳
نقطه موهوم می خواند دهانت راحکیم
بر دهانت این چنین بهتان ز روی ظن چرا
۴
خرمن عمر مرا از آتش غم سوختی
می زنی بر آتشم هر دم دیگر دامن چرا
۵
گرنمی باشد ز رشک غنچه لعل لبت
غنچه را هر صبحدم چاک است پیراهن چرا
۶
با وجود اینکه بیند قامتت را باغبان
می نشاند نونهال سرو درگلشن چرا
۷
از تماشائی چه کم گردد ز باغ حسن تو
خوشه چین را رد کنی ای صاحب خرمن چرا
۸
بر ندارد بخیه چاک زخم تیغ ابرویت
می زنی از مژه دیگر بر دلم سوزن چرا
۹
چون بلنداقبال اگر آگه ز اسراری مگو
خاتم جم افتد اندر دست اهریمن چرا
نظرات