بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۵۲

۱

چهر توچون آتش آمد زلف توچون دودشد

چشم من از آتش ودود تواشک آلود شد

۲

نیستی داوود وزلفت جوشن داوود گشت

نیستی نمرود وچهرت آتش نمرود شد

۳

خورده ای خون دل ما را وحاشا می کنی

پس چرا لعل لبت اینگونه خون آلود شد

۴

حاجت خود وزره نبود ترا درروز رزم

بر سر دوش تو زلفت هم زره هم خود شد

۵

یافتم کز چیست نایددر کنارم آن نگار

زانکه می بیند کنارم ز اشک چشمم رودشد

۶

اشک چشم ما چوسیم وچهر ما شد همچوزر

هر چه درعشقش زیان کردیم آخر سودشد

۷

گفت در هجرم بلنداقبال آخر جان دهد

جان به هجرش دادم آخر آنچه می فرمود شد

تصاویر و صوت

نظرات