بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۵۴

۱

عمر رفت و روزگار اندر فراقت صرف شد

از غم روی تو موی قیرگونم برف شد

۲

باز عمر ما که صرف دوری دلدار گشت

عمر زاهدبین که محونحو وصرف صرف شد

۳

خون به چشمم می دهد هر دم که ریزد برکنار

در غم عشقت عجب خونین دلم کم ظرف شد

۴

خط مشکینت به رخ تا سبز چون زنگار گشت

اشک چشم من زحسرت سرخ چونشنگرف شد

۵

بردهر عضو من از دیدار رویت بهره ای

جز لبم کز بوسه لعل لبت بی طرف شد

۶

نقطه موهوم ثابت بر بلنداقبال گشت

تا دهانت آشکار اندر ادای حرف شد

تصاویر و صوت

نظرات