
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۵۵
۱
تا به زلف تو دلم ملحق شد
این پریشانی از او مشتق شد
۲
تومگر روی به مه بنمودی
که مه از نورجمالت شق شد
۳
بت ما رفت به بتخانه مگر
که چنین بتکده بی رونق شد
۴
دود آه دل ما شد به فلک
که چنین روی فلک ازرق شد
۵
آنکه با عشق تواش نیست سری
درهمان روز ازل احمق شد
۶
درمیان حق وباطل چه کند
آنکه جاهل به حد مرفق شد
۷
ما نگیریم قرار اندر نار
زآنکه ما را دل وجان زیبق شد
۸
کسی از عشق بلند اقبال است
که شب وروز دلش با حق شد
نظرات