بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۵۸

۱

چون به پیش پای دلبر زلف سرافکنده شد

دل هم انر پای اوفتاد واز جان بنده شد

۲

دل سر زلف تو را بگرفت و از عالم گذشت

نه به فکر رفته ونه در غم آینده شد

۳

زد سر زلف خود آن دلدار و دلبرتر شد او

شمع را هم دیده ام چون سر زدندش زنده شد

۴

دامن آن نازنین آخر به چنگ آمد مرا

راست می گفتند هر جوینده ای یابنده شد

۵

شد دلم خرم ز بس چشمم ز غم افشاند اشک

ابر چون درگریه آمد گلستان درخنده شد

۶

هرکه را در گلستان قرب جانان راه نیست

مبتلای دام غم چون طایر پرکنده شد

۷

چون بلنداقبال یار آنرا که جامی باده داد

تا جهان پاینده می باشد هم اوپاینده شد

تصاویر و صوت

نظرات