بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۶۰

۱

خبر گر از دل آشفته ما یار ما می شد

دلش راضی به آزار دل ما کی کجا می شد

۲

دگر ما را چه دردی در جهان می بودی آن دلبر

به زخم ما اگر مرهم به درد ما دوا می شد

۳

به ساحل کشتی ما را خدا آورد از دریا

وگرنه این هنر هرگز کجا از ناخدا می شد

۴

به ما چندی است بی مهر است آن مه رو چه خوش بودی

اگر اندر میانمان باز هم صلح و صفا می شد

۵

نخواهد شد خبر ازحال ما دلدار ما هرگز

بلی آگه شود گر عاشق و بی دل چو ما می شد

۶

کجا شهزاده را باشد به دل غم از گدا زاده

خبر خوش از گدا می شد گدا گر پادشا می شد

۷

نماندی آرزوئی در دلش دیگر در این عالم

بلند اقبال را ازوصلت ار حاجت روا می شد

تصاویر و صوت

نظرات