
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۶۴
۱
نور وظلمت را زروی وموی جانان ساختند
کفر وایمان را به هم دست وگریبان ساختند
۲
هفت دوزخ هشت جنت را که می گویند خلق
گوییا از روح وصل وسوز هجران ساختند
۳
تاکه ما را موبه مو آگه کنندازعاشقی
در ازل ما را ز زلف اوپریشان ساختند
۴
کرده اند از بهر هر دردی دوایی برقرار
درد ما را از لب لعل تو درمان سوختند
۵
تاکه سرو از رشک اوبرجا بماند پا به گل
قامت آن شوخ را سروخرامان ساختند
۶
تاکه یوسف را زعشق خویشتن سازی اسیر
بر زنخدان تو چاه از بهر زندان ساختند
۷
تا رباید گوی دلهای خلایق را ز دست
زلف چوگان باز اورا همچو چوگان ساختند
۸
هر بلا کز دوست آید بر سرما خوشدلیم
زیر پتک درد وغم ما راچو سندان ساختند
۹
تا بری ازساحری دل ازبلنداقبال زار
سحر عالم را به چشمان تو پنهان ساختند
نظرات