بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۷۶

۱

دل را اسیر زلف گروه گیر می کند

دیوانه را علاج به زنجیر می کند

۲

باید ز چشم و ابروی دلبر حذر نمود

ترک است ومست دست به شمشیر می کند

۳

چشمش چه چنگ ها که زداز مژه بر دلم

آهوی دوست عربده با شیر می کند

۴

از خط شد اینه رخ اوتیره گون ببین

کآه دل شکسته چه تأثیر می کند

۵

ای دل خراب شوکه شنیدم نگار من

هر جا خراب آمده تعمیر می کند

۶

این دردها که در دل ما باشد آن طبیب

دانم کند علاج ولی دیر می کند

۷

چندان ز عمر من نگذشته است در شباب

درد فراق یار مرا پیر می کند

۸

انگشت من شکسته تر از آن قلم شود

کز شرح هجر روی تو تحریر می کند

۹

کافر بود به کیش من آن را که عشق نیست

زاهدمرا ز عشق تو تکفیر می کند

۱۰

اقبال هر که را که بلنداست همچون من

یارش به تیر مژگان نخجیر می کند

تصاویر و صوت

نظرات