
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۷۸
۱
زلف توگه سرکشی و گاه پستی می کند
چشم تو می خورده وزلف تو مستی می کند
۲
عارفان را شد دهان تو دلیل نیستی
لیک هنگام سخن دعوی هستی می کند
۳
می پرستان را پرستش می کنم از جان و دل
چون که لعل باده نوشت می پرستی می کند
۴
دل به چشمت خواستم بدهم ز من زلفت ربود
جرم برمن نیست زلفت پیشدستی میکند
۵
می طپد دل در برم مانند ماهی دور از آب
زلف پرچین و خمت هر گه که شستی می کند
۶
تا بلنداقبال گردید از وصالت سرفراز
پیش قدر اوبلندافلاک پستی می کند
نظرات