بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۷۹

۱

با سر زلف تو بربط گفتگوئی می کند

صوفی آسا هی مکررهای های وهوئی می کند

۲

از دل آشفته ما گوئیا با زلف تو

با زبان بی زبان بی زبانی گفتگویی می کند

۳

گوید آن دل را که بردی چون شد آخر زلف تو

هر دم از بی اعتنائی رو به سوئی می کند

۴

گاه می گوید که او یک جا نمی گیرد قرار

دایم از این سو وآن سو جستجوئی می کند

۵

هرگلی درهر گلستانی که باشدچون نسیم

می رساند خویش را آنجا و بویی میکند

۶

گه سوی میخانه اندر خدمت پیر مغان

گه سبو را بو و گه می در سبوئی می کند

۷

کند آید در نظر اما به چالاکی گهی

ترک سر در عشق ترک تندخوئی می کند

۸

گاه گردد سینه چاک از ابروی چون خنجری

می شود بی حال تا خود را رفوئی می کند

۹

چون بلند اقبال گاهی خویش را شوریده حال

از برای دلبر زنجیر موئی می کند

تصاویر و صوت

نظرات