
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۸۳
۱
بدبخت هر که بی هنر وبی ادب بود
گر برگ و بر درخت نیارد حطب بود
۲
روز است وآفتاب بلند است وهر کسی
روشن چراغ کرده که تاریک شب بود
۳
ما رسته از جهان وبه دلدار بسته دل
نفرت زخلق جستن ما زاین سبب بود
۴
شهد است چون شرنگ به کامم ز دست غیر
وز دست دوست زهر هلاهل رطب بود
۵
دیوانگی ز عشق که مکروه عالمی است
واجب به ما شد ار به کسی مسحتب بود
۶
ترکی ربوده دل ز کف من که همچو او
شوخی نه درعجم نه بتی درعرب بود
۷
آتش به جانم از بت خویش وبه من طبیب
گوید که گرمی تنت آثار تب بود
۸
من رندو مست وعاشق وبدنام و شیخ خام
کنعم کند ز عشق تو این بوالعجب بود
۹
اقبال هر که را که بلنداست در جهان
پیوسته گفتگوی تواش ورد لب بود
نظرات