
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۸۹
۱
من نه آن مستم که باک از شحنه وشاهم بود
داده شه فرمان به هر کاری که دلخواهم بود
۲
من به بزم شاه خوردم می خود آگاه است شاه
اسم شب دانم چه غم گر شحنه در راهم بود
۳
من به راه عشق خواهم رفت تا در کوی دوست
گر به هر گامی که بردارم دو صدچاهم بود
۴
نیست غم هست ار شب تاریک وراه سنگلاخ
چون خیال زلف وروی او شب ماهم بود
۵
زاهد از می خوردنم اندیشه از دوزخ مده
هفت دوزخ یک شرار از شعله آهم بود
۶
بسکه شیرین است عشقش از غم شیرویه سان
همچودارا زخم خنجر برجگر گاهم بود
۷
در فلک گویدملک با زهره گر خوانی دگر
غیر اشعار بلند اقبال اکراهم بود
نظرات