بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۹

۱

دردا که هیچکس نبود دادرس مرا

آوخ که یاوری نکند هیچکس مرا

۲

دست قضا شکسته مرا بال و پر دگر

جا داده اند از چه به کنج قفس مرا

۳

خون شددلم که جای هوس بود اندر او

جای هوس نمانده چه جای هوس مرا

۴

چشمم ز خون دل چو لب یار گشته سرخ

تهمت مزن به مستی ومی ای عسس مرا

۵

بس کن که خویش خسته تر از من شدی بسی

ای روزگار جور تو گر نیست بس مرا

۶

هستم بلند اقبال اما چو بنگری

گردون نموده پست تر از خار وخس مرا

۷

من شعر ز این سپس نتوانم رقم زدن

زحمت رسد ز بسکه همی از مگس مرا

تصاویر و صوت

نظرات