
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۹۶
۱
چهر تو آتش است وزلفت دود
چشمم از دود توست اشک آلود
۲
سر رزم که باشدت کز زلف
به بر وسر توراست جوشن وخود
۳
ز آمد و رفتن تودلگیرم
کامدی دیر و رفتی از بر زود
۴
جستم از عقل چاره ای به غمش
عشق ناگه به گوش من فرمود
۵
عقل در کار خویش حیران است
کس بدین درد چاره ای ننمود
۶
بارک الله ز عشق کز همت
در دولت به روی من بگشود
۷
داد منصب مرا بلند اقبال
کرد از لطف خود مرا خشنود
نظرات