
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۰۴
۱
گلگون چو روی یار من از غازه می شود
داغ دل من از غم اوتازه می شود
۲
از یادچشم وچهره او اشک وبخت من
سرخ وسیه چو سرمه وچون غازه می شود
۳
اوجا به شهر دارد ودارم عجب از آنک
بیرون به سیر باغ ز دروازه می شود
۴
هر گه به یاد آیدم آن چشم نیمخواب
اعضای من زشوق به خمیازه می شود
۵
بی پرده دید هر که رخ دوست را چومن
داندکه حسن تا به چه اندازه می شود
۶
ای دل نگفتمت که مگو وصف روی دوست
دیدی نگفته شهر پر آوازه می شود
نظرات