
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۱۳
۱
دل ازتو بر نگیرم تا جان ز تن برآید
دست از تو بر ندارم تا عمر من سر آید
۲
بودی چو ماه اگر ماه چون توشدی زره پوش
بودی چو سرواگر سروچون توسمن برآید
۳
هر چین زلف تو چین هر تار اوست تاتار
باشد خطا به شیراز مشک از ختن گر آید
۴
دیشب ز طره ات گفت دل قصه درازی
چشمت ولی به چشمم زو راهزن تر آید
۵
سرو چمن چو من سر بنهد به پیش پایت
گر سروقامت تو اندر چمن درآید
۶
برچهر آتشینت آن دل که نیست عاشق
درسوختن بباید همچون سمندر آید
۷
شاید بلند اقبال گرددکسی زعشقت
لیکن گمان مفرما چون من سخنور آید
نظرات