
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۱۵
۱
گفتم که چرا طبع تو ازمن بری آید
گفتا به نظر عشق تو چون سرسری آید
۲
گفتم که کنی قیمت یک بوسه به جانی
گفت ار کنم از چرخ ششم مشتری آید
۳
گفتم به جفا چشم توچون طره تو نیست
گفتا نه زهر تیره دلی کافری آید
۴
گفتم که در آفاق ندیدم چون تودلبر
گفتا نه زهر سیم بری دلبری آید
۵
گفتم که دگر همچو تو فرزندکس آرد
گفتا پدر ومادر او گر پری آید
۶
گفتم چو توهرگز نبود جلوه طاووس
گفتا روشم هم نه ز کبک دری آید
۷
گفتم که به عشق توام اقبال بلند است
گفتا که به زلفم هوسش همسری آید
نظرات