
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۲
۱
چون به غم خو کرده دل شادی نمی خواهیم ما
دل چودر بند است آزادی نمی خواهیم ما
۲
گشته ام از بخت بد در وادی هجران اسیر
غیر جانبازی در این وادی نمی خواهیم ما
۳
ما که خوداز تیشه غم این چنین ویرانه ایم
تا جهان برپاست آبادی نمی خواهیم ما
۴
هر که می بینی امید فیض دارد از کسی
جز فیوضات خدادادی نمی خواهیم ما
۵
ز آنکلام شکرین داریم شیرین بسکه کام
قندو حلوائی ز قنادی نمی خواهیم ما
۶
بیستون سینه را با تیشه ناخن کنیم
وصف صنعتهای فرهادی نمی خواهیم ما
۷
نام جانان را بخوان تا جان و سر پیشت نهیم
خنجر و شمشیر فولادی نمی خواهیم ما
۸
گر قوافی چون بلند اقبال شد آشفته حال
شعرم ازمستی است استادی نمی خواهیم ما
نظرات