
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۲۹
۱
تا به کی از دوری روی تو باید کرد صبر
شد فغانم رعد وآهم برق وچشمم ز اشک ابر
۲
نیست جز مردن مرا دیگر علاجی از طبیب
چاره درد دلم را رو مده داروی صبر
۳
زنده گردم خیزم از جا وکفن درم ز شوق
گر کسی نام تو را تلقین من گوید بهقبر
۴
اینقدر دانم که هستم عاشق رخسار تو
خواه خوانندم مسلمان خواه ترسا خواه گبر
۵
از مکافات عمل غافل مشوبیمار شد
بر دل من چشم خونخوار تو از بس کردجبر
۶
گفتی ار خواهی وصالم در فراقم صبر کن
در دل تنگ بلند اقبال نبود جای صبر
نظرات