
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۳
۱
نه چوبالای توسروی بود اندر چمنا
نه کشدفاخته اندر چمن افغان چومنا
۲
به سراغ قدچون سرو توگر نیست زچیست
فاخته اینهمه کوکو زند اندر چمنا
۳
غنچه لعل تو را دیده همانا که زند
چاک هر صبحدم از عشق تو گل پیرهنا
۴
منکر نقطه موهوم نمی گشت حکیم
گر که می آمد ومی دید که داری دهنا
۵
همه خوانند تو را ماه ونیابند که ماه
نه سخن گوست نه زلفینش بود پرشکنا
۶
همه دانند تو را سرو و ندانند که سرو
نه چمیدن چو تو دارد نه بودسیمتنا
۷
خواستم عشق تو را فاش نسازم دیدم
داستانی است که گویند به هر انجمنا
۸
زلف طرار تو دزد دلم ار نیست ز چیست
شده لرزان و پریشان و اسیر رسنا
۹
من اگر دل به سر زلف تو دادم چه عجب
تو بری دین و دل از دست اویس قرنا
۱۰
جامه مهر تو حاشا که زتن دور کنم
مگر آن روز که پوشند به جسمم کفنا
۱۱
چون میانت ز میان رفت بلند اقبالت
از میان تو بیامد به میان چون سخنا
نظرات