
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۳۰
۱
هر زمان بر دل ما می کنی آزار دگر
جز دل آزاری ما نیست توراکار دگر
۲
نتوان داد زآزار تودل را تسکین
نتوانم که دهم دل به دل آزار دگر
۳
گلرخی غنچه لبی سروقدی سنبل موی
با وجود تو ندارم سر گلزار دگر
۴
هست درشهر چو من عاشق دلداده بسی
نیست در دهر ولی همچو تو دلدار دگر
۵
نظری کردی و دین ودلم از کف بردی
کن به حال من بی دین نظری بار دگر
۶
بده از لعل لبت بوسی وبستان دل وجان
مده این گوهر خود را به خریدار دگر
۷
شد ز بیماری چشم تو دل من بیمار
به جز از چشم توام نیست پرستاردگر
۸
مرحمت بین که پرستار دلم شد چشمش
گشته بیمار پرستار به بیمار دگر
۹
تا رود از دلم اندوه به یاد رخ دوست
ساقی از باده بده ساغر سرشار دگر
۱۰
چومن آنکس که وفا دار و بلنداقبال است
نکند روز ز در یار به دربار دگر
نظرات