
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۳۱
۱
از سر کوی تو حاشا که روم جای دگر
که نباشد به دلم عشق دلارای دگر
۲
می توان کرد به بالای تو تشبیه او را
بود اگر سرو سهی را به چمن پای دگر
۳
مستی من بود از باده چشم و لب تو
دهد این باده به من نشئه وصهبای دگر
۴
چاک ها بر دلم از مژه به ایمائی زد
چشم توکاش به سویم کندایمای دگر
۵
گر مسیحا ز دمش عظم رمیم احیا شد
توئی ازلعل لب امروز مسیحای دگر
۶
گرچه تنگ است دلم لیک صفایی دارد
مرو ای دوست مزن خیمه به صحرای دگر
۷
تومگر بهر تماشا به گلستان رفتی
که زمرغان چمن برشده غوغای دگر
۸
با من امشب بنشین باده بخور بوسه بده
ندهد شاید اجل مهلت فردای دگر
۹
کسی از دولت عشق تو بلنداقبال است
که ندارد ز توغیر از توتمنای دگر
نظرات