
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۳۳
۱
ای گیسوی تو واللیل ای رویت آیه نور
از وصف روی و مویت ما را بدار معذور
۲
ما را چه حد که گوییم وصفی ز روی مویت
کی از سیه شناسد رنگ سفید را کور
۳
گویندحور و کوثر اندر بهشت باشد
دارم تو، ندارم حاجت به کوثر و حور
۴
ما گر تو را نبینیم نقصان ز دیده ما است
ماییم همچو خفاش تو آفتاب پرنور
۵
گویند اسم اعظم مستور باشد از خلق
ای اسم اعظم از ما خود را مدار مستور
۶
هم دل برفت و هم برد چشم تو از کفم دل
در حیرتم که دل بود مختار یا که مجبور
۷
غم نیست دارد ار می رنج خماری از پی
هر جا که باشد انگور ناچار هست زنبور
۸
من هم دل خرابی دارم ز دست عشقت
ای آنکه هر خرابی بود از تو گشت معمور
۹
اقبالم از بلندی گر شد چو زلف دلبر
نام سیاه را هم گاهی نهندکافور
نظرات