
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۳۴
۱
گفتمش بوسی ز لب ده گفت بر کف جان بگیر
گفتمش دارم به کف هم جان وهم دل هان بگیر
۲
لب نهادم بر لبش تا بوسمش خندیدوگفت
شکر افشان است لعلم زیر او دامان بگیر
۳
گفتمش زلفت چو چوگان درنظرآید مرا
گفت پس گوئی ز دل در پیش این چوگان بگیر
۴
گفتمش لعل تو یاقوت است یا قوت روان
گفت مرجان است از بوسیدش مرجان بگیر
۵
گفتم آن دل را که زلفت برد بشکستش چرا
گفت از بس بودنازک از لبم تاوان بگیر
۶
گفتم از عشقت بلند اقبال کارش مشکل است
گفت هر مشکل که پیش آید تورا آسان بگیر
۷
گفتمش آخر تو را در زیر فرمان آورم
گفت پس از احتشام الدوله رو فرمان بگیر
نظرات