بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۲۴۱

۱

ساقی دگر شراب به جام از سبو مریز

مستم ز چشم تو میم اندر گلومریز

۲

ناسورکرد زخم دل من ز بوی تو

با شانه مشک این همه از چین مومریز

۳

رحمی به بلبل آور ودرگلستان مرو

از رنگ وبوی خویش ز گل رنگ وبو مریز

۴

از زلف دل ز پیر وجوان بیش از این مبر

چوگان خویش را ببر این قدر گو مریز

۵

خواهم که جان به پای تو ریزم به أذن تو

قابل نی وقبول کن از من مگو مریز

۶

همچون مگس به سر زند از غم شکرفروش

شیرین لبا دگر شکر ازگفتگو مریز

۷

هست ار رقیب با تو مشوتندوترش رو

ای دوست پیش خصم مرا آبرو مریز

۸

حیف است کز نظر برود رنگ لعل دوست

ای دیده خون دل دگر از هجر او مریز

تصاویر و صوت

نظرات