
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۴۲
۱
دلبری دارد آن قمر که مپرس
عشقش آرد چنان به سر که مپرس
۲
نه همی برده دل زمن که مرا
خون چنانکرده درجگر که مپرس
۳
تیر از مژه چون زندپیشش
سینه سازم چنان سپر که مپرس
۴
هر زمان کو زند شکرخندی
ریزد ازلب چنان شکر که مپرس
۵
شانه بر زلف چون کشد آنقدر
ریزد از زلف مشک تر که مپرس
۶
بی خبر از خودم ولی زجهان
باشدم آن چنان خبر که مپرس
۷
شدم ازعاشقی بلند اقبال
عشق دارد چنان اثر که مپرس
نظرات