
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۴۳
۱
دلبری می کند آن شوخ پری رو که مپرس
ساحری می کند از نرگس جادو که مپرس
۲
رخنه در دین کنداز ناوک مژگان که مگو
زخم بر دل زند از خنجر ابرو که مپرس
۳
آن پری رو نه دلم را همی آشفته نمود
بسته اش کرده به زنجیر زگیسوکه مپرس
۴
بت من خوب نگاری است ولی با دل من
بد چنان میکند از گفته بدگو که مپرس
۵
دوش از زلف تودرحلقه ما تا دل شب
گفتگوبود پریشان تر از آن موکه مپرس
۶
چشم من چشمه کنارم شده جوئی ز غمت
آب از آن چشمه روان است در این جو که مپرس
۷
به گمانت که نهان است زچشمم رخ تو
آفتاب است وعیان است ز هر سوکه مپرس
۸
خواهد ار کس خرد از لعل تو بوسی باید
اینقدر سیم بریزد به ترازو که مپرس
۹
گرچه خوانند همه خلق بلند اقبالم
پستم از هجر توای ترک جفا جوکه مپرس
نظرات