
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۴۸
۱
عقل را چندی زمن بیگانه می کردند کاش
ساکنم در گوشه میخانه می کردند کاش
۲
زندگی جاودان تا گیرم از سر بعد مرگ
کاسه فرق مرا پیمانه می کردند کاش
۳
بر فروزد هر کجا شمع عذار آن نازنین
اندر آن محفل مرا پروانه می کردندکاش
۴
تا مگر بر گردنم از زلف زنجیری نهند
این پریرویان مرا دیوانه می کردندکاش
۵
تا به دست آید دل جمعی پریشان همچومن
طره طرار او را شانه می کردند کاش
۶
خال جانان دانه است وطره اودام دل
مبتلای دامم از آن دانه می کردند کاش
۷
زلف اورا مار کردندورخش را گنج حسن
هم بلنداقبال را ویرانه می کردندکاش
نظرات