
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۴۹
۱
غم هجران به جان من زد آتش
به مغز استخوان من زدآتش
۲
سراپا سوختم از دوری یار
چرا بر نیستان من زد آتش
۳
حدیثی گفتم از هجران که ناگه
بیانش بر زبان من زدآتش
۴
دهد بر باد تا خاکسترم را
به جان ناتوان من زدآتش
۵
چه خصمی داشت با من دوست کز هجر
چنین برخانمان من زدآتش
۶
به شاخی آشیان کردم چومرغی
فلک بر آشیان من زد آتش
۷
بلند اقبال را دیدم که میگفت
غم هجران به جان من زدآتش
نظرات