بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۲۵۲

۱

چون دلم شد عاشقت دانی که من چون کردمش

کردمش خون و ز راه دیده بیرون کردمش

۲

چون تو را دیدم که داری طره زنجیرسان

داشتم من هم دلی شوریده مجنون کردمش

۳

گفتم چشمم سیل اشکم شهر را سازد خراب

گفتمش گو شوخراب از گریه مأذون کردمش

۴

چهره زردی داشتم ز اندوه هجر ودرد وعشق

چون رخ دبر زخون دیده گلگون کردمش

۵

ریختم از بس در وگوهر ز چشم اشکبار

در بر هر بینوائی همچو قارون کردمش

۶

گفتم ای دل کن حذر از زلف همچون مار یار

گفت اگر او هست ماری من هم افسون کردمش

۷

گفتمش جان نرخ بوسی از بلند اقبال گیر

گفت می ترسم بگوید خوب مغبون کردمش

تصاویر و صوت

نظرات