بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۲۷۰

۱

فغان که دل به برم خون شد ازجفای فراق

خدا به داد دل من دهد سزای فراق

۲

روای طبیب مده درد سر مرا وبه خویش

که غیر مرگ نباشد دگر دوای فراق

۳

فراق را نمک ما دودیده کور کند

که تا یکی کشد از هر طرف عصای فراق

۴

اگر فراق بمیرد ز دیده خون باریم

من از برای دل خود دل از برای فراق

۵

بقای هیچ کسی نیست در فنای کسی

ولی بقای دل ما است در فنای فراق

۶

نوای نی عجب امشب به گوش جانسوز است

مگر که نائی ما می زند نوای فراق

۷

فراق یار چو آید ز پیش یار سزد

که درز اشک نمایم نثار پای فراق

۸

قلم بسوخت چوانگشت اندر انگشتم

چوخواستم بنویسم زماجرای فراق

۹

مدام ذکر دلش این بود بلنداقبال

که دور ساز خدایا زما قضای فراق

تصاویر و صوت

نظرات