بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۲۸

۱

ماه من را هر که بیند گوید این است آفتاب

در فلک هم خود همی گویدچنین است آفتاب

۲

گرمنجم گفت بر چرخ برین است آفتاب

من بر این هستم که طالع بر زمین است آفتاب

۳

خود گرفتم آفتاب از روشنی چون روی توست

کی به چهرش طره پرپیچ وچین است آفتاب

۴

حاش لله نیست او را نسبتی با روی دوست

عکسی از رخسار یار نازنین است آفتاب

۵

آفتاب اشیاء عالم را مربی شد ولی

پیش توپیوسته ذکرش نستعین است آفتاب

۶

سروناز از رشک قدت پا به گل اندر چمن

در غمت آسیمه سر صبح و پسین است آفتاب

۷

آتش آسا ز آتش دل بر تل خاکستری

ز آتشین چهر توخاکستر نشین است آفتاب

۸

تیر مژگان وکمان ابرو زره مو همچوتو

یا پی تاراج دل کی در کمین است آفتاب

۹

تا خبر شد ز اینکه در دل جای دادم مهر تو

همچو مریخ و زحل بامن به کین است آفتاب

۱۰

گاهگاهی با بلند اقبال هم شوهمنشین

زآنکه گاهی با عطارد هم قرین است آفتاب

تصاویر و صوت

نظرات