بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۲۸۸

۱

داده شه فرمان که مستان را نمایند احترام

شد خبر گویا ز چشم مست آن ماه تمام

۲

روز نوروز و شب یلداست چهر و زلف او

کس ندارد یاد با هم هیچ سال این صبح وشام

۳

هر سیه بختی زندتهتمت به چرخ نیلگون

نیلگون بخت من است از آن خط فیروزه فام

۴

ماه بودی چون رخت گر ماه را بودی دو زلف

سرو گشتی چون قدت گر سرورا بودی خرام

۵

ماه تابان است اگر آرد رخت نایب مناب

سروبستان است اگر دارد قدت قائم مقام

۶

از خط وخال ورخ وزلف ولب وابرو وچشم

بردی ازمن دل ندانم بردی اما باکدام

۷

کرده ام پیدا دل گم گشته را درزلف تو

زآنکه گاهی بینمش چون دال وگاهی شکل لام

۸

سازگار اندرمزاج ناخوش او نیست عشق

گر کسی از شوق عشق دوست باشدتلخ کام

۹

ساقیا از باده مستم کن چوچشم مست دوست

خم خم آور می کفایت می دهد کی جام جام

۱۰

زاهدان گویند می باشدحرام و می منوش

می اگر باشد به دست وی حلال است این حرام

۱۱

بختم ازمویت سیه تر بود وروزم تیره تر

شد بلنداقبال نامم تا تو راگشتم غلام

تصاویر و صوت

نظرات