
بلند اقبال
شمارهٔ ۲۹۴
۱
فاش گویم عاشق رخسار دلبر گشته ام
هرکجا بنشسته زاهدگفتا کافر گشته ام
۲
حاجت شمع وچراغم نیست در تاریک شب
زآنکه من همسایه با ماه منور گشته ام
۳
مژه دلدار را گفتم که چون بخت منی
گفت آری ز آن سیه گردیده و برگشته ام
۴
مهر عالمتاب را گفتم چوچهر دلبری
گفت چون اورخ نمود از ذره کمتر گشته ام
۵
دلبر ما هر زمان گردد به شکلی جلوه گر
مر مرا هم بین که آندم شکل دیگر گشته ام
۶
گر ببینی احمدش بینی که من هستم بلال
ور ببینی حیدرش بینی که قنبر گشته ام
۷
مهدی آخر زمان گر بینی اورا بنگری
چون بلنداقبال با افلاک همسر گشته ام
نظرات