بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۲۹۷

۱

همه از باده من از گردش چشمت مستم

حاجتم نیست به می جام بگیر از دستم

۲

دل ز مهر چوتوماهی نتوان کردرها

در خم زلف توماهی صف اندر شستم

۳

تا که هستم به جهان عشق تودارم در دل

نیستم پیش وجود تو چه گفتم هستم

۴

گوئی انر پی خوبان جهان چندروی

به خدا در شکن طره تو پا بستم

۵

دل ما را چو سرزلف به عارض مشکن

نه تو گفتی که من آن عهد وفا نشکستم

۶

گفتی از رویادب دررهم از جا برخیز

خبرت نیست که من از سر جان برجستم

۷

گرچه ازدولت عشق توبلنداقبالم

پیش پایت بنگر بین که چو خاک پستم

تصاویر و صوت

نظرات