بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۰۱

۱

لب لعل تو یاقوت است مرجان راست یاقوتم

که ازاوچهرمن شد کهربا گون اشک یاقوتم

۲

تو از گیسو اگر مانی به برج عقرب ومیزان

مراهم منزل است از اشک چشمان دلو وخود حوتم

۳

شوم زنده کفن درم ز جا خیزم پس از مردن

کسی ذکر ار کند نام تورا در پیش تابوتم

۴

ز غم سوزم چنان کز من نماندهیچ خاکستر

که پیش آتش رویت به حراقی چو باروتم

۵

نکردم درجوانی چارده درددل خود را

چه بر میآید از دستم که اکنون پیر فرتوتم

۶

به دل گفتم که پیدا نیستی هستی کجا گفتا

که درچاه زنخدانش معلق همچو هاروتم

۷

بلند اقبال را گفتم که چونی از غمش گفتا

که در دریای اشک دیده جا گردیده چون حوتم

تصاویر و صوت

نظرات