بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۰۴

۱

دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم

مست بودم پنجه در چنگ پلنگی می زدم

۲

می زدم بر سینه گاهی خنجر از ابروی او

گاهی از مژگان وی بر دل خدنگی می زدم

۳

دیدم آن سیمین بدن دل سخت تر دارد ز سنگ

من هم از حسرت همی بر سینه سنگی می زدم

۴

من در اول گر زکار عشق بودم باخبر

کی دم اندر پیش خلق از نام و ننگی می زدم

۵

در اطاعت گر اشارت می شد ازجانان به من

یونس آسا گام در کام نهنگی می زدم

۶

من همان رستم دلی هستم که دیدی بارها

خویش را در جنگ بر پور پشنگی می زدم

۷

دوش مانند بلند اقبال بی دل تا به صبح

هی به سر از دست ترک شوخ وشنگی می زدم

تصاویر و صوت

نظرات