بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۰۶

۱

پای بند خم آن زلف گره گیر شدم

از جنون عاقبت الامر به زنجیر شدم

۲

این همه چین نه ز پیری است که دارم به جبین

در جوانی ز غم یار چنین پیر شدم

۳

نه ز بسیاری عمر است که پشتم شده خم

قدخمیده چو کمان ز آن قد چون تیر شدم

۴

شد زتاراج غمش ملک وجودم ویران

شکر لله که کنون قابل تعمیر شدم

۵

جان به در بردم از آن خنجر مژگان اول

آخر از ابروی او کشته به شمشیر شدم

۶

دست تدبیر من ازچاره گری کوته شد

تا گرفتار به سرپنجه تقدیر شدم

۷

چون بلنداقبال از بس که خورم خون جگر

بر سر خوان حیات از دل وجان سیر شدم

تصاویر و صوت

نظرات