بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۰۷

۱

از چهر آتشین تو آتش به جان شدم

آتش کند چه سان به نیستان چنان شدم

۲

آوخ که اشتم قدی از راستی چو تیر

ز ابروی چون هلال تو خم چون کمان شدم

۳

گفتم که نور روی تو گردد چراغ من

در پیش ماهتاب تو تارکتان شدم

۴

چون حالت دهان تو گشتم خوشم ازین

کز بی نشان دهان تو من بی نشان شدم

۵

کردم شب فراق تو را صبح وزنده ام

در ملک عشق خسرو صاحبقران شدم

۶

دیگر مرا به دل نبود هیچ آرزو

از دولت وصال تو چون کامران شدم

۷

بودم زهجر خسته و پیر و نزار و زار

نبود عجب ز وصل تو کز سر جوان شدم

۸

هیچ اطلاعی از الف و با نداشتم

کردی تو تربیت که ادیب جهان شدم

۹

در روزگار نام ونشانی ز من نبود

از عشق یار صاحب نام ونشان شدم

۱۰

بی جان ترم ز سایه و بی سایه تر ز جان

از بس چو سایه در پی جانان روان شدم

۱۱

تا بت پرستیم شده مذهب به عشق دوست

فارغ ز کفر و دین وز سود و زیان شدم

۱۲

پرسیدم از زحل ز چه رفعت گرفته ای

گفتا به کوی یار تو چون پاسبان شدم

۱۳

اقبال من ز عشق تو اول بلند بود

آخر ز هجر روی تو پست و نوان شدم

تصاویر و صوت

نظرات