
بلند اقبال
شمارهٔ ۳۱
۱
می دهی درد سرم چند ای طبیب
دردما را چاره باید ازحبیب
۲
دستم از دامان وصلش کوته است
ای خدا یا وصل یا مرگ رقیب
۳
روز و شب نالم ز عشق روی او
چون به گلشن در بهاران عندلیب
۴
نی عجب چشمش گر از من برد دل
چشم مست اوبودعابد فریب
۵
حیف کو دور از لب ودندان ماست
گو که به باشد زنخدانش ز سیب
۶
یک نگه کرد وزمن شش چیز بود
دین ودل تاب وتوان صبر وشکیب
۷
می سزد از پی فراقش را وصال
چون فرازی دارد از پی هر نشیب
۸
همچو من نبود بلنداقبال کس
گر وصال او مرا گردد نصیب
نظرات