بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۱۳

۱

ز بسکه روز وشب اندر خیال دلدارم

به هر کجا که نشینم چو نقش دیوارم

۲

برو طبیب مکن در علاج من کوشش

که من ز نرگس بیمار دوست بیمارم

۳

ز عشق روی تومنعم کندهمی زاهد

نه آگه است همانا که من گرفتارم

۴

خرابی دل خود را طلب کنم ز خدا

شنیده ام چوتورا کرده اند معمارم

۵

مپرس حال دل ازمن که گفتنی نبود

ببین درآینه آگه شو از دل زارم

۶

به کشتنم همه عالم شونداگر همدست

گمان مکن که ز عشق تو دست بردارم

۷

برای بندگیت گو چو یوسف اندازند

گهی به چاه و فروشند گه به بازارم

۸

وگر مرا چو خلیل افکنند در آتش

به یاد روی تو آن آتش است گلزارم

۹

جز آنکه از مدد عشق شد بلند اقبال

کسی نگشت و نگردد خبر ز اسرارم

تصاویر و صوت

نظرات