بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۲۲

۱

دل من هست چو عمان دهان شد صدفم

صدفم پر بود از گوهر وریزد به کفم

۲

دارم از کار خود وکرده خود یأس ولی

باشد امید نجاتی به دل از لاتخفم

۳

یوسف دین ودلم تا شده دور از بر من

همچو یعقوب رودتا به فلک وا اسفم

۴

قوه ناطقه ام بخت به انسانی داد

خودچوحیوان شده دایم پی آب وعلفم

۵

طلعتی بود مرا روشن وصافی چوماه

تارتر از شبم از بس به رخ آمد کلفم

۶

هم مگر فضل خداوند شود شامل حال

ورنه هر کس نگرم بسته کمر بر تلفم

۷

هرکه تیغی به کف آورده بسازد سپرم

هر که تیری به کمان هشته نماید هدفم

۸

چوبلنداقبالم اندیشه ندارم ز جزا

زآنکه مداح وگدای در شاه نجفم

تصاویر و صوت

نظرات