
بلند اقبال
شمارهٔ ۳۲۶
۱
خیمه زدسلطان عشق اندر دلم
کار بس گردیده مشکل بر دلم
۲
گشت خون وز دیده ام آمد برون
از غم شوخی پری پیکر دلم
۳
آرمش با ریشه از پیکر به در
جز توخواهد گر کس دیگ ردلم
۴
بندی ازگیسو بنه بر پای او
تاجنون را در کند از سر دلم
۵
بر ندارد دست از ابروی دوست
گر به خون غلطد از آن خنجر دلم
۶
زاهدا کفر چه وایمان چه
من اسیر آن بت کافر دلم
۷
در برم دل چون بلنداقبال نیست
زآنکه باشد دربر دلبر دلم
نظرات