بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۳۲

۱

گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم

گفتمش ویرانه ام گفتا که تعمیرت کنم

۲

گفتم ازعشق توچون زلف توپرچین شد رخم

گفت درعهدجوانی خواستم پیرت کنم

۳

گفتمش تا چندباشم تشنه دیدار تو

گفت زآب کوثر لب غم مخور سیرت کنم

۴

گفتم ازخیل سگان درگهت خواهم شوم

گفت اگرگردی سگ این آستان شیرت کنم

۵

گفتمش داری ز مژگان تیر وا ز ابروکمان

گفت هستم درخیال اینکه نخجیرت کنم

۶

گفتم اندر پای تو خواهم کهتا میرم ز عشق

گفت تا میری در اقلیم بقا میرت کنم

۷

چون بلنداقبال گفتم هر زمانم حالتی است

گفت میخواهم که تا آگه زتقدیرت کنم

تصاویر و صوت

نظرات